♥خــــدایـــا ســــاده بـگــــم دوســــتـــت دارم♥
به وبلاک من خوش آمدید نظر بدید

♥خــــــــــــــــــــــــدایــــا♥ ♥خــــــــــــــــــــــــدایـــــا♥ ♥خـــــــــــــــــــــــدایــــا♥ ♥دوســـــــــتـــــــــت دارم♥ ♥ازتــــــــــــــه قــــلـــب♥ ♥مـــی گــم دوســتــت دارم♥


نوشته شدهدو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, توسط Love

♥خــــدایــــا♥ازتـــه♥ قـــلـــب♥ دعـــــــامـــی کــنم کـــه تــــــــمــــام مـــریــــض راشـــــفــــــــــابـــــده انـــــــشــــــــــــــــــــــــــا الــــــــــــــلـــــــــــــــــه


نوشته شدهدو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, توسط Love
   نامه


الو سلام بهارخانوم؟بله بفرمائيد. -ميخواستمم بگم....................خوب حرفتونو بزنيد. -خيلي چيزها ميخواستم بگم ولي الان همش يادم رفت.پس هر وقت يادت اومد زنگ بزنيد. -ميشه براتون نامه بنويسم.آره چرا نميشه. -منو شناختيد علی ام خونمون يه گوچه پائين تر از خونه شماست. -آره شناختم. -من با اجازه شما فردا نامه رو ميارم بدم به شما. -باشه. -خدانگهدار. -خداحافظ. علی وقتي گوشي رو گذاشت سر ازپا نمي شناخت.فكر نمي كرد كارها به اين خوبي پيش بره. به بهار زنگ زده بود باورش نمي شد.عشق يه طرفه علی داشت تبديل مي شد به عشق دو طرفه چقدر دوست داشت بهش بگه عاشقشه، دوسش داره.خواب رو از چشماش ربوده اما نتونست ولي تا اينجا هم خوب پيش رفته بود با خودش گفت اين نامه مسير زندگيمنو عوض ميكنه بايد با تمام وجودم واز ته دلم تمام حرفامو بزنم. علی يه لحظه رو هم تلف نكرد و از خونه زد بيرون و رفت به يكي از شيكترين مغازه هاي لوازم تحريرفروشي و بهترين و گرونترين كاغذ و پاكت نامه رو خريد و زود برگشت به خونه. علی چندين نامه نوشت وپاره كرد. هر چي مي نوشتمي گفت اين نمي شه. دو ساعت نوشت پاره كرد. بلاخره اوني رو كه ميخواست نوشت ودر پاكت رو بست چند دقيقه بعد يادش اومد يهجا بهار رو تو خطاب كرده بود به همين خاطر نامه رو پاره كرد ورفت وكاغذ وپاكت تازه گرفت. علی باز هم چندين بار نوشت و خوند وپاره كرد تااينكه اوني رو كه ميخواست نوشت با خودش گفت بهتر از اين نميشه ولي در پاكت رو باز گذاشت تا اگه كم و كاستي داشت درستش كنه. علی همه زندگيشو در گرو اين نامهمي دونست اون به معناي واقعي عاشق بهار بود چندين ماه بود خواب و خوراك نداشت تا امروز که تمام جسارتشو جمع كرد و به بهار زنگ زد. علی دست به قلم خوبي داشت.اون تونست حرفهاي دلش رو بنويسه ولي هنوز اضطراب داشت نمي دونست چرا ولي اضطراب ولش نمي كرد ساعت ده شب بود مي دونست نمي تونه بخوابه پس تصميم گرفت يه كاري كنه . اتاق به شدت بهم ريخته بود پر از كاغذ پاره و مچاله شده. اتاق رو جمع و جور كردورفت دراز كشيد با خودش گفت فردا بهارميفهمه چقدر دوسش دارم.ميفهمه عاشقشم. علی تا صبح نتونست بخوابه چندين با ر بلند شد و نامه رو خوند تو ذهنش هي تكرار ميكرد اين نامه به سرنوشت من بستگی داره زندگي منو از اين رو به اون رو مي كنه. بالاخره هوا روشن شد ولي قرار بود نامه رو ساعت هفت ونيم كه بهار به مدرسه مي رفت بهش بده. تا اون موقع دو ساعت ونيم مونده بود علی با عصبانيت گفت اين عقربه ها چرا حركت نمي كنند علی براي اينكه وقت بگذره رفت وكمي به خودش رسيد ريششو زد به موهاشم ژل زد.مي خواست بي نقص باشه. يك ساعت به قرار مونده بود كه صبر علی تموم شد ورفت سر كوچه اي كه خونه بهار در اونجا بود.اين يك ساعت براش مثل يك سال گذشت ولي بلاخره بهار از درخونشون خارج شد.علی وارد كوچه شد قلبش به شدت مي زد و داشتاز جاش كنده ميشد.آشكارا سرخ شده بود ولي در عوض بهار آروم و خونسرد بود.علی سلام كرد بعداز جواب سلام نامه رو به بهاردادو به سرعت از كوچه خارج شد مقداري از راه رو رفته بود كه يهو یادش اومد ازش نپرسيده جواب نامه رو كي ميده به همين خاطر برگشت تا بپرسه.وقتی برگشت بهار در كوچه نبود ولي نامه مچالهشده علی روی آسفالت كوچه افتاده بود.


نوشته شدهدو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, توسط Love

یکی از رموز ماندگاریه دوستی ها اینه که هر کسی دُنگ خودش رو بده ! . . . یه وقتایی هم هست سر کلاس از بغل دستیت میپرسی چیزی میفهمی ؟ اونم میگه نه بابا ینی اون لحظه انگار دنیا رو بهت دادن :دی . . . دختره بهم زنگ زده جای اینکه من بگم شما اون میگه شما! منم در عین ناباوری گفتم ببخشید اشتباه برداشتم خداحافظ . . . چیز چیست ؟! کلمه ایست شگفت انگیز در زبان فارسی که میتواند جایگزین تمـــام کلماتدیگر شود ) . . . دقت کردین وقتی یکی میره خارج اولین کاری که میکنه گرفتن عکس با شلوارک تو خیابون هستش ؟؟ . . . یه مگس رو هوا بود در یک چشم به هم زدن رو هوا گرفتمش با کلی افتخار به بابام گفتم حال کردی ؟؟!! سرش رو تکون داد گفت خاک بر سرت ، جوونای هم سن تو هواپیمای بدون سرنشین میگیرن رو هوا ، تو هنوز مگس شکار میکنی . . .


نوشته شدهدو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, توسط Love

ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﯾﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ 18 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺯﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺷﺪ،ﭘﺲ ﺯﻥ ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﺯﻥﺑﺎﺑﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻣﻦ ﺷﺪ،ﻣﻦ ﺷﺪﻡ ﭘﺪﺭ ﺯﻥ ﭘﺪﺭﻡ! ﺩﺧﺘﺮ ﺯﻧﻢ ﭘﺴﺮ ﺯﺍﯾﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﻦ ﻧﻮﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﻮﺩ، ﭘﺲ ﻧﻮﻩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ!ﭘﺲ ﻣﻦ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺑﻮﺩﻡ، ﺯﻧﻢ ﭘﺴﺮ ﺯﺍﯾﯿﺪ،ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ،ﺧﻮﺍﻫﺮﻧﺎﺗﻨﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺷﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﻦ ﺷﺪ.!!! ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻤﯿﺸﯽ؟!


نوشته شدهدو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, توسط Love

معلم کلاس اول از ساسان کوچولو می پرسه ..اگه تو 10 تا شکلات داشته باشی 2 تاشو بدی به سمیرا..3 تاشو بدی به مریم ویه دونه هم بدی به شراره اونوقت چی خواهی داشت؟؟؟ ساسان میگه .خوب معلومه 3 تا دوست دختر جدید غضنفر با ماشینش تو برفا گیر می کنه زنجیر نداشته سینه می زنه ! یه ناشناس اس ام اس داده میگم “شما؟” می‌گه “دوس داری کی باشم؟” می‌گم ناتالی پورتمن! ولی اگه به شانس منه که داداشحسین رضازاده‌ای ! مژده مژده ! با ارسال یک پیامک خالی به شماره‌ی بنده از مزاحمت تلفنی رایگان بهرمند شوید ! اگه مثل من تنهایید.. اگه مثل من بیکارید .. اگه مثل من مرض دارید .. یه قرص جوشان بندازید تو تنگ ماهی قرمزا ، اونا هم براتون هلیکوپتری میزنن ..! مصارف جعبه یکبار مصرف پنیر توو خونه ۱- خود پنیر ۲- قالب یخ ۳- جا قرصی ۴- جامدادی ۵ – جا ادویه ۶ – پیمانه برنج ۷ – نگهداری رب ۸ – نگهداری پیاز داغ – جا صابونی ۱۰ – کاسه حمام ۱۱ – تفاله گیر ظرف شویی ۱۲ – تحویل به بازیافت و در پایان افسوس خوردن که: حیف بودا میشد هنوز ازش استفاده کرد.


نوشته شدهدو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, توسط Love
   خدایا


خدایا..! گاهی..خسته می شوم از این همه درد..!! گاهی..دستهایم تنهایند.. اشكهایم دیگر راهشان را گم كرده اند.. همان لحظه هایی كه می گریم ازبی كسی ام.. از این كه شانه های كسی نیست كه تكیه گاه اشك های بی پناهمشود همان لحظه هایی كه تو را كم دارم خوب می دانم که ، تنها دست مهربان توست كه اشكهایم را پاك می كند... پس... هیچوقت... از من نرنج...!!!


نوشته شدهیک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, توسط Love
   خدایا


خدایا..! گاهی..خسته می شوم از این همه درد..!! گاهی..دستهایم تنهایند.. اشكهایم دیگر راهشان را گم كرده اند.. همان لحظه هایی كه می گریم ازبی كسی ام.. از این كه شانه های كسی نیست كه تكیه گاه اشك های بی پناهمشود همان لحظه هایی كه تو را كم دارم خوب می دانم که ، تنها دست مهربان توست كه اشكهایم را پاك می كند... پس... هیچوقت... از من نرنج...!!!


نوشته شدهیک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, توسط Love

مردی باخودزمزمه کرد:خدایابامن حرف بزن! یک سارشروع به خواندن کرد...امامردنشنید! مردفریادبرآوردخدایا بامن حرف بزن... آذرخش دراسمان غریدامامرداعتنایی نکرد! مردبه اطراف خودنگاه کردوگفت پس توکجایی؟! بگذارتوراببینم...ستاره ای درخشید اما مرد ندید مردفریادکشید خدایایک معجزه به من نشان بده کودکی متولدشداما مردبازتوجهی نگرد! مرد درنهایت یای فریادزد:خدایا خودت رابه من نشان بده وبگذارتوراببینم ازتو خواهش میکنم.... پروانه ای روی دست مرد نشست!اوپروانهراپراندوبه راهش ادامه داد.ما خداراگم میکنیم درحالی که اودرکنارنفس های ماجریان دارد. خدااغلب درشادی های ماسهیم نیست...... تابحال چندبارخوشی هایت را آرام وبی بهانه به اوگفته ایی؟؟ تابحال به او گفته ایی که چقدر خوشبختی؟؟ که چقدرهمه چیز خوبست که چه خوب که اوهست.... خداهمراه همیشگی سختی ها وخستگی های ماست زمانی که خسته ودرمانده به طرفش میرویم خیال میکنیم تنها زمانی که به خواسته های خود برسیم اومارا دیده وحس کرده... اماگاهی بی پاسخ گذاشتن برخی ازخواسته های ما نشانگرلطف بی اندازه او به ماست.... خورشید را باوردارم حتی اگرنتابد به عشق ایمان دارم حتی اگرسکوت کرده باشد. تا خداهست جایی برای ناامیدی نیست


نوشته شدهیک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, توسط Love

بده دستت تا فالت بگیروم: عزیزت یک سفر درپیش داره این اسمی که کف دستت نوشتی میخواد ترکت کنه تنهات بزاره اینارو گفت ورفت اون فالگیره 3بارم زیرگوشم گفت میره بهش خندیدم گفتم ولش کن یه چیزی گفت بیچاره فقیره حالا من موندم و اسمی که کم کم داره از کف دستم پاک میشه دارم کابوس فالم رومیبینم داره این قصه وحشتناک میشه چقد بی رحمه این دنیایه بی تو چه حالی داره این چشمایه خیسم با اشکام وسعت دلتنگی هامو دارم رو استینم مینویسم اگر گریه بزاره مینویسم جدایی داغ عاشق سوز میشه عزیزم نیستی پیشم ببینی شبم با گریه کردن روز میشه الان 1سال میشه از تو دورم یعنی 1ساله بی سنگ وصبورم همش کارم شده هر پنجشنبه بیام سنگ قبرت رو بشورم


نوشته شدهجمعه 9 فروردين 1392برچسب:, توسط Love
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.